کاش تو چشم میگذاشتی و من پنهان میشدم
شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۵ ب.ظ
090وچند را بگیرم که تو برداری،کجای این جغرافیای خاکی را بگردم که تو باشی،گاهی دلتنگی شروع که بشود نقطه ی پایانی دارد اما امان از ان روز و از این تکرار که فقط نقطه سرخط باشد و دلتنگی آدم شبیه همین زمین گرد که هرجای آن بایستی همانجا مرکز آن است ،هرجایی بروی همانجا مرکز دلنتگی است چون تو را آنجا هم دیگر نمیشود دید و محکم بغل گرفت و خندید ،کاش قانون زندگی اینطور رقم میخورد که مثل شروع مسابقه تایم هرکس برای دویدن اعلام میشد آن وقت هرچقدر هم که دیر میشد ،زود احساس نمیشد و هرچقدر هم که زود بود ،دیر نمیشد برای گفتن خیلی چیز ها ،کاش میشد قبل از اینکه من چشم بزارم و یهویی قایم شوی و من هرچقدر دنبالت بگردم و تو نباشی ،کاش قبل از بازی وحشتناک جهان میشد باهم به شمالی ترین نقطه ی زمین میرفتیم و از نزدیک دویدن پنگوءن ها را نگاه میکردیم و میخندیدیم ،کاش از لبه ی دره ای بلند و سبز پاهایمان را آویزان میکردیم و باهم چای دلچسب میخوردیم و پرواز شاهین دور دست قله نشین را دنبال میکردیم ،کاش میشد برای اینکه تو از بازی قایم باشک صرفه نظر کنی من غول چراغ جادو میشدم و طاق آسمان آبی را برایت به رنگ دوستداشتنی ات آبی فیروزه ای میکردم،کاش میشد من سرت را کلاهی به چه گشادی میگذاشتم و خودم پنهان میشدم و تو چشم میگذاشتی ،حالا بیا جوابم را بده تا چندین هزار بار من صدایت بزنم بیام ؟و صدای تو ........
- ۹۷/۰۷/۱۴