"کم حرف که میشوی یکجای کار لنگ میزند"
چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۱۱ ب.ظ
">کم حرف که میشوی یکجای کار لنگ میزند،آدمی که نخود در دهانش خیس نمیخورد حالا تمام حرفهای خودش راز شده است،دختری که از ماجرای تخیلی جنگهای هیتلر تا زندگی مورچه هایی که حرفهایی مابینشان بود، ماجرای دوست داشتنی میساخت که دلت را ببرد،که دلت بخندد و چشمهایت ظاهرش کند و لبهایت تاییدش کند ،لعنتی رادیوی دلنشین آدمهای بی حوصله بود اما حالا هر چقدر هم که بر سر این رادیو هم بزنی هیچ حرفی که بوی دلخوشی بدهد ندارد،آدم .ه کم حرف شود یکجای کار لنگ میزند ،از یکجایی به بعد حرف نمیزند و مثل کودکی و زنگهای مدرسه نمی ترسد .ه اگر حرف نزند انگ بی زبانی و نابلد بودن بخورد ،از یکجایی به بعد واقعیت این است یکسری حرفها را با هیچ زبانی نمیتواند بزنر ،لعنتی انگار دین مطلب ادا نمیشود ،گاهی وقتها هم عمق یک درد بقدری است که اگر پای حرفی در میان آید این درد را به مسخره میگیرد ،کم حرف که میشوی یکجای کار لنگ میزند ،پای دوست داشتن دلبری در میان باشد دلت لک میزند سرت را روی پایش بگذاری و موهایت را روی زانوهایش رها کنی ،انقدر حرف بزنی و مابین حرفهایت بیهوا و سراسیمه سرت را برداری و حرفهایی که فراموش شده بود را با خنده ای از ته دل فریاد بزنی ،پای دوست داشتن دلبر در میان باشد از آرزوهایت ،رویاهایت ،حتی از اتفاق های ساده ی اطرافت حرف میسازی و بهانه ای میشود برای دلبر ،حرف را باید اصلا ساخت اگر پای دوست داشتن در میان باشد ،گاهی حتی قر زدن هم نشانه است اما....اما وقتی هیچ حرفی در میان نباشد ،حتی وقتی فقط بگوید دوستت دارد اما هیچ حرف دیگری نباشد یکجای کار لنگ میزند ،باید "ترسید" وقتی همه چیز ساکت است آرامشش بوی مردن این دوست داشتن را میدهد "مطمن باش "
- ۹۸/۰۵/۱۶
سلام
اون جمله ی آخر: باید " ترسید " وقتی همه چیز ساکت است ...
خیلی عمیق بود
درود بر شما حامی گرامی