جهان وارونه

شاید اگر .....

جهان وارونه

شاید اگر .....

کودتا باش ،خودت را در خودت جا نگذار ، عاشقانه های خودت را با تا ماه ببر و کنار خودت قدم بزن ،گریه هایش را پاک کن ،زانو های زخمی و خاکی اش را مداوا کن ،خنده هایش را قاب کن و هر بار با شیطنت دلتنگ خودت باش ،بیهوا عاشق خواسته های بیهوایت باش ،گاهی هیچ کس دلش برای تو تنگ نمیشود اگر این خودت را فراموش کنی ،دیوانه ،عاشقانه های خودت را قاب کن و جهان در جو مدار خود بیرحمانه میچرخد ،تو و تو یک روز در تصویر یک قاب فقط میمانی

به حباب نگران لب یک رود قسم

سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۳ ب.ظ
ما آدمهای بی سلاح همیشه برای تحمل رنجها در مقابل با نا امیدی هایی که مقابل چشمامون دیوار میشه ،سعی میکنیم به هر نحوی خودمون رو آروم کنیم درست شبیه همون شعری که میگه :نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی /به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت "غصه هم خواهد رفت "،اما حقیقت اینه نمیره انگار خیال رفتن نداره و خیلی وقتا هم دلمون نمیخواد بره ،چون یه چیزایی فقط یه خیال نیست که بره ،توی یه قسمت از یه کتاب یه حرف جالبی رو زده :بدون غم چطور میشود معنای لذت را فهمید ؟این جمله بحثی قدیمی درباره ی تفکر رنج بود ،اما به نظرم آنقدر مسخره می آمد که شاید روحیه ی آدمهای صد سال قبل را نشان می داد ،به هر حال حتم دارم "کلم بروکلی هیچ تاثیری روی مزه ی شکلات نمی گذارد " .ما آدمها بقدری در مقابل با "افتادنها"مظلوم و بی دفاع هستیم و کوچولو که به هر دری می زنیم که خیلی از اتفاقهایی که قرار بیفته توی سرنوشت ما رو تغییر بدیم ،اما ما فقط میتونیم درست شبیه کسی کسی که شلعه های شعله های آتیش داره شبیه یه هیولا تموم دار و ندارش رو ازش میگیره و بقدری وحشیانه زبانه میکشه که فقط میتونه بشینه روبهروی اون از دور و زانوهاش رو بغل کنه و آروم اشکهایی که روی صورتش درست شبیه همون آتیش که نمیشه جلوش رو گرفت رو پاک کنه ،درست شبیه من لحظه ای که خواهر با بیماری سرطان پیشرفته روی تخت بیمارستان داشت برای همیشه چشماش رو می بست و من فقط میتونستم بخدا التماس کنم برش گردون ،خواهر من و به من برگردون ،و دیدن اشکی که آروم از گوشه ی صورتش پایین اومد که نمیدونم بخاطر چی بود ،اشکهای ما آدمها واکنشی که در مقابل لحظاتی داریم که فقط میتونیم نگاه کنیم و مثل یه بچه ی چند ماهه کاری از دست مون ساخته نیست ،،نمیدونم شاید اونم به این فکر میکرد ،نه شاید به اینکه بچه هاش رو با آرزوهایی که براشون داشت رو جا میذاره ،نمیدونم و نمیدونممممممممم و بعدش مقابل من خواهری که همه چیز من بود رو گذاشتن توی یه کاور مشکی و برای همیشه بردنش ،بی رحمها دلم نمیخواست توی سرخونه تنهاش بزارم ،اونجا سرد بود اون عادت به تنهایی نداشت هر چقدر داد زدم و التماس کردم که بزارن پیشش بمونم نذاشتن ،نذاششششششششششششتن ،بازی مسخره ایه ،اینکه آدما به دنیا بیان به هم وابسته بشن و بعد اون وقت از هم گرفته بشن ،یکی نیست ب بخدا بگه کاش تو هم یکی رو داشتی که ازت میگرفتن که "حکمت و مصلحت " این بازی احمقانه ات رو میفهمیدی به قول فاضل نظری :نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را / که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را
  • دختر خرداد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">