جهان وارونه

شاید اگر .....

جهان وارونه

شاید اگر .....

کودتا باش ،خودت را در خودت جا نگذار ، عاشقانه های خودت را با تا ماه ببر و کنار خودت قدم بزن ،گریه هایش را پاک کن ،زانو های زخمی و خاکی اش را مداوا کن ،خنده هایش را قاب کن و هر بار با شیطنت دلتنگ خودت باش ،بیهوا عاشق خواسته های بیهوایت باش ،گاهی هیچ کس دلش برای تو تنگ نمیشود اگر این خودت را فراموش کنی ،دیوانه ،عاشقانه های خودت را قاب کن و جهان در جو مدار خود بیرحمانه میچرخد ،تو و تو یک روز در تصویر یک قاب فقط میمانی

یکی بیاد بگه !!!!

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ
اگه خیلی راحت بگم یکی بیاد یه چیزی بگه آروم بشم ،یکی یه فال بگیره که درست باشه ، یکی بگه قرار یه اتفاق فوق العاده بیفته ،یکی بیاد به قول همون جمله که میگه یا زمان خیلی برگردونه عقب یا خیلی بزنه جلو ،،
  • دختر خرداد

نظرات (۵)

  • ❤❤ EXOYAS ❤❤
  • لابد چون آخرین بار همچین خاطره ای از صدا زدنش برات مونده... هوزم میترسی...
    حق داری... میفهممت... :)
    من فقط دلم میخاد آروم بشی...
    و نمیدونم چی باید بگم ک آرومت کنه... که برت گردونه...
    میدونی... تو حیفی... من دوستت دارم واقعن... نمیخام اینطوری باشی... واقعا نمیخام... :(
    قلبا آرزو میکنم بهتر شه حالت... :)
    راسی امروز بارون باریداا!! توو پستمم گفتم! :دی
    بعدشم برف بارید!!!!
    انقد ذوق زده شدم ک نگو!! اولین برف امسالم بود و واقعا قشنگ بود!
    فیلم گرفتم ازش حتی! :دی
    پاسخ:
    در میان این همه بی رنگی هست رنگی که به آن میبالم و تو همان رنگ عشقی که دوستش دارم ،منظورم خودت بودی یاسی جانم ممنون که هستی ، خوشحالم که با بارون حال دلت خوبه و خدا کنه هر چیزی که حال دلتو همیشه خوب میکنه اتفاق بیفته :))) و واقعا حال بارون یه چیز فوق العاده س :)))
  • ❤❤ EXOYAS ❤❤
  • شرمنده زیاد حرف زدم! :دی
    پاسخ:
    دشمنت شرمنده عزیز دلم ،این چه حرفیا وقتی تو میای اتفاقا آرومتر میشم و خوشحالم که تو رو دارم که میتونم با تو درد دل کنم ، باور کن حتی تا ثانیه ی آخر که خواهرم مقابل چشمای خودم آخرین نفسش رو کشید بهش ایمان داشتم بلند صداش زد که ایمان دارم نمیزاری خواهرم از من گرفته بشه به من برشگردون ،با تمام سختیها اما به اون ایمان داشتم اما حالا میترسم دیگه صداش کنم
  • ❤❤ EXOYAS ❤❤
  • میدونی ک فراموش نمیکنه!! :)
    مرگ خواهرت... خب ببین... اگ بخام راجبش حرف بزنم شاید مسخره ب نظر بیاد...
    چون من نه فیلسوفم و نه روانشناس!!
    پس حرفایی ک میزنم فقط خودمو میتونه قانع کنه و کسی رو ک احساساتش شبیه باسه ب من...
    مطمئنم سختی کشیدی...
    ولی میدونی... خواهرت اگه اینجا بود... و حال تو رو میدید... حالش خوب میشد؟ خوشال میشد؟
    میدونی ترس چه موقعی میاد سراغ آدما؟؟ وقتی که یه نقطه ی تاریک و تار توو ذهن آدم باشه ، اون نقطه نمیذاره یه سری چیزا رو درک کنیم و ببینیم ، همینم باعث میشه از هرچیزی که پشت اون تاریکیه بترسیم...
    همون نقطه باعث میشه بعضی وقتا شک کنیم به یه سری چیزا...
    تو بین خودت و خدا یه نقطه ی تاریک گذاشتی... خیلی چیزارو و شاید حتی یه بخشی از خودتو قایم کردی توو اون تاریکی!
    به نظرم با خودت کنار بیا... با خدای خودت کنار بیا...
    شاعر میگه : گر به خود آیی به خدایی رسی!!
    به خودت بیا!!
    من مطمئنم خدا نمیذاره ب این راحتیا بین خودش و بنده هاش فاصله بیوفته...  اگه هم فاصله ای هست ، مطمئن باش یه راه خیلی بزرگ واسه برگشتن گذاشته ک گاهی انقدر بزرگه که تووش غرق میشیم و یادمون میره این راه واسه برگشتن بوده ، نه موندن توو راه!!
    به هرحال... "هرکه خود داند و خدای دلش ، که چه دردیست در کجای دلش..."
    نذار این ترس باعث بشه روزای قشنگتو دور از بهترین رفیقت سر کنی..
    کسی ک همه چیزو میدونه و اونقدری قدرت داره که دستتو بگیره و دوباره بلندت کنه...
    اونقدری دوستت داره که باهات حرف زده و بهت اطمینان و قوت قلب داده...
    و اونقدری معرفت داره ک همون کاری رو بکنه ک به صلاحته حتی اگه خودت راضی نباشی! چون نمیدونی به صلاحته! من قرآنو حفظ نیستم واسه همین نمیتونم دقیق بهت بگم ولی میدونم توو یه آیه گفته بود چه بسیارن چیزایی که شما دوست میدارید در حالی که به صلاحتان نیست! و چیزهایی که دویت نمیدارین درحالی که برای شما بهتر است... یه همچین چیزی...
    باید صبور باشی... قوی باشی... با دلت و افکارت و ذهنت کنار بیای...
    تا به آرامش برسی...
    و این آرامش و قدرتو فقط کسی میتونه بهت بده که خودت نهایت قدرت و آرامشه :))
    پاسخ:
    فقط مرگ خواهرم تنها دلیل من نیست من از وقتی یادم میاد که اطرافمو درک کردم بقدری سختی رو تحمل کردم که هیچ وقت نفهمیدم منکه که هیچ وقت دلم نیومد دل کسی رو از خودم برنجونم ،چرا باید این همه اتفاقاتی هرکدومش بتنهایی میتونست یه آدم رو از پا دربیاره نفهمیدم من چه گناهی کردم که تاوانش این همه مجازات باشه ،حتی اگه اسمش رو مجازات نزاریم بگیم امتحان بوده این عادلانه نیست یعنی خدا به من نگاه نکرده من نعوذبلله پیغمبر که نیستم که این همه صبور باشم اصلا مگه من خواستم که این همه امتحان بشم ، کاش خدا به من و توانی که ندارم و نگاه میکرد
  • ❤❤ EXOYAS ❤❤
  • هو ک مال جناب سراسر گنگ نیس!! :دی
    "هو" رو نمیشناسی مگ؟؟ "هواالله..."

    پاسخ:
    میشناسم ولی یه متن جناب سراسر گنگ در مورد هو نوشته بود که بعد من یه سوال نیمه کاره پرسیدم چیزی گفتم مرتبط با اون بو ن
  • ❤❤ EXOYAS ❤❤
  • یکی که حرفش همیشه سنده خیلی چیزا گفته که قطعا آرومت میکنه حامی...
    چرا سراغش نمیری؟؟
    مطمئنا یه دونه قرآن داری حتما! :)
    پاسخ:
    نمیدونم شاید چون خیلی وقته باهاش حرف نزدم ،شاید خیلی وقته خدا فراموش کرده من و داره روی زمین ، شاید به خاطر مرگ خواهرم هیچ وقت دلم باهاش صاف نشه ، شاید حس میکنم اگه دوباره باهش حرف بزنم یه اتفاق دیگه بیفته و بگه امتحان الهی بود ، شاید که نه خیلی میترسم ، و از از طرف دیگه الان حس میکنم توی نآمن ترین نقطه ی زندگی م قرار گرفتم ،یه حسی مثل خلا ، از طرف دیگه دلم میخواد یکی بیاد بگه نگران نباش ، از هرچی که نگرانت میکنه نجاتت میدم ،یه کسی که بی نهایت قدرت داره ، شاید برای جناب سراسر گنگ این یکی همون هو باشه اما من میترسم از رفتن به سمت هر هویی میترسم ،مگه ترس واکنش عقلانی نیست یه جورایی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">